کتاب قصر تلاقی تقدیرات که اولینبار در ایران منتشر میشود، مهارت قصهگویی و نثر فاخر ایتالو کالوینو را به خواننده نشان میدهد. این کتاب را امیرعلی مجرد کاملاً مطابق با متن اصلی ترجمه کرده است. قصر تلاقی تقدیرات روایت تناظر دنیای افسانه و واقعیت مدرن است که به دو زبان کلمه و تصور روایت میشود. فرم کتاب بسیار محکم است و نویسنده بهخوبی فضاسازی کرده و خواننده را در متن داستان غریب خود جای میدهد.
بخشی از کتاب:
از تاریکی خارج میشویم، نه، وارد تاریکی میشویم. بیرون تاریک است، از میان دود چیزهایی دیده میشود. نور دودگرفته است، شاید دود شمعها باشد، ولی رنگها را میشود دید: زرد، آبی، روی سطوح سفید، روی میز، وصلههای رنگی، قرمز، همینطور سبز، با خطوط بیرونی مشکی، نقاشیهایی بر مستطیلهای سفید پراکنده روی میز. «ترکه»هایی دیده میشد، شاخههای کلفت، تنهی درختها، برگها، مثل بیرون که پیشتر «شمشیر»هایی روی ما کشیده شده بود، در میان برگها، دامهایی در تاریکی، جایی که گم شده بودیم. خوشبختانه سرآخر نوری دیدیم، دری دیدیم. آنجا که «سکه»های طلا میدرخشید، «جام»هایی هم بود. روی این میز لیوان و بشقاب چیده بودند، کاسههایی پر از سوپ داغ و قرابههای شراب. جای ما امن بود ولی از شدت ترس نصفالعمر بودیم. میتوانیم دراینباره بیشتر بگوییم، گفتنی فراوان داشتیم، همه مایل بودند سرگذشت خود را برای بقیه تعریف کنند، چیزهایی را که مجبور شده بودند بهچشم ببینند، در تاریکی، در سکوت. ولی اینجا سروصدا است، مگر میتوانم صدایم را به گوش دیگران برسانم، صدای خودم را هم نمیتوانم بشنوم، صدا از گلویم خارج نمیشود، صدایی ندارم، صدای بقیه را هم نمیشنوم. سروصدا میشنوم. هرچه باشد کر نشدهام: صدای بههمخوردن کاسه و بشقاب، بازشدن چوبپنبهی بطریها، تلقوتلق قاشقها، جویدنها، آروغزدنها. اداهایی درمیآورم که بگویم قدرت سخنگفتن را از دست دادهام، بقیه هم همین کار را میکنند. لال هستند، در جنگل گنگ شدهایم. همه دور میز نشستهایم، مرد و زن، خوشپوش و بدلباس، وحشتزده و وحشتناک، همه سپیدمو، پیر و جوان. من هم به تصویر چهرهام در یکی از این آیینهها، این ورقها، نگاه میکنم. موهای من هم از وحشت ناگهانی سفید شده است.
چهگونه میتوانم ماجرا را نقل کنم حال که قدرت سخن گفتن، تسلط بر کلمات و حتا شاید حافظهام را از دست دادهام؟ چهگونه میتوانم بگویم بیرون چه گذشت؟ اگر هم به یاد آورم چهگونه میتوانم کلمات را برای بازگوکردن ماوقع پیدا کنم؟ چهگونه کلمات را بیان کنم؟ همه سعی میکنیم با ادا و حالت چهره حرفمان را برسانیم، مثل میمون. شکر ِخدا این ورقها روی میز است، یک دست تاروت، از معمولیترین نوع، تاروت مارسی، یا برگامو، یا ناپل، یا پییدمونت، همه مثل هم است، هر اسمی که میخواهید بر آنها بگذارید، خیلی شبیه و اصلاً شاید خود ِهمان ورقهایی است که در میکدههای روستایی در دامن زنان کولی دیده میشود، که ورقهاشان زبر و زمخت اما با جزییاتی غیرمنتظره نقاشی شده که بهآسانی قابلدرک نیست. انگار کسی که این طرحها را روی چوب کندهکاری کرده تا ورقها را چاپ کند، خامدستانه آنها را از روی الگوهایی پیچیده ترسیم کرده است، خدا میداند با توجه و دقت به کدام ویژگیها آنها را تصحیح کرده، با اسکنه به جان چوب افتاده، حتا به خودش زحمت نداده که سر در بیاورد از روی چه چیزی الگوبرداری میکند، سپس قالبهای چوبی را در جوهر فرو کرده و حاصل این ورقها بوده است.
همه با هم به ورقها هجوم میبریم، بعضی تصاویر در کنار بقیهی تصاویر، من را به یاد ماجرایی میاندازند که من را به اینجا کشیده است. سعی میکنم به خاطر بیاورم که چه به سرم آمد و آن را به بقیه نشان بدهم، که خودشان هم مشغول ِتفحص در ورقها هستند و با انگشت به این ورق و آن ورق اشاره میکنند، هیچچیز با هیچچیز نمیخواند و ما ورقها را از دست هم میقاپیم و روی میز میگسترانیم.
نشر بدیل
خرید کتاب قصر تلاقی تقدیرات
جستجوی کتاب قصر تلاقی تقدیرات در گودریدز
معرفی کتاب قصر تلاقی تقدیرات از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب قصر تلاقی تقدیرات
بخشی از کتاب:
از تاریکی خارج میشویم، نه، وارد تاریکی میشویم. بیرون تاریک است، از میان دود چیزهایی دیده میشود. نور دودگرفته است، شاید دود شمعها باشد، ولی رنگها را میشود دید: زرد، آبی، روی سطوح سفید، روی میز، وصلههای رنگی، قرمز، همینطور سبز، با خطوط بیرونی مشکی، نقاشیهایی بر مستطیلهای سفید پراکنده روی میز. «ترکه»هایی دیده میشد، شاخههای کلفت، تنهی درختها، برگها، مثل بیرون که پیشتر «شمشیر»هایی روی ما کشیده شده بود، در میان برگها، دامهایی در تاریکی، جایی که گم شده بودیم. خوشبختانه سرآخر نوری دیدیم، دری دیدیم. آنجا که «سکه»های طلا میدرخشید، «جام»هایی هم بود. روی این میز لیوان و بشقاب چیده بودند، کاسههایی پر از سوپ داغ و قرابههای شراب. جای ما امن بود ولی از شدت ترس نصفالعمر بودیم. میتوانیم دراینباره بیشتر بگوییم، گفتنی فراوان داشتیم، همه مایل بودند سرگذشت خود را برای بقیه تعریف کنند، چیزهایی را که مجبور شده بودند بهچشم ببینند، در تاریکی، در سکوت. ولی اینجا سروصدا است، مگر میتوانم صدایم را به گوش دیگران برسانم، صدای خودم را هم نمیتوانم بشنوم، صدا از گلویم خارج نمیشود، صدایی ندارم، صدای بقیه را هم نمیشنوم. سروصدا میشنوم. هرچه باشد کر نشدهام: صدای بههمخوردن کاسه و بشقاب، بازشدن چوبپنبهی بطریها، تلقوتلق قاشقها، جویدنها، آروغزدنها. اداهایی درمیآورم که بگویم قدرت سخنگفتن را از دست دادهام، بقیه هم همین کار را میکنند. لال هستند، در جنگل گنگ شدهایم. همه دور میز نشستهایم، مرد و زن، خوشپوش و بدلباس، وحشتزده و وحشتناک، همه سپیدمو، پیر و جوان. من هم به تصویر چهرهام در یکی از این آیینهها، این ورقها، نگاه میکنم. موهای من هم از وحشت ناگهانی سفید شده است.
چهگونه میتوانم ماجرا را نقل کنم حال که قدرت سخن گفتن، تسلط بر کلمات و حتا شاید حافظهام را از دست دادهام؟ چهگونه میتوانم بگویم بیرون چه گذشت؟ اگر هم به یاد آورم چهگونه میتوانم کلمات را برای بازگوکردن ماوقع پیدا کنم؟ چهگونه کلمات را بیان کنم؟ همه سعی میکنیم با ادا و حالت چهره حرفمان را برسانیم، مثل میمون. شکر ِخدا این ورقها روی میز است، یک دست تاروت، از معمولیترین نوع، تاروت مارسی، یا برگامو، یا ناپل، یا پییدمونت، همه مثل هم است، هر اسمی که میخواهید بر آنها بگذارید، خیلی شبیه و اصلاً شاید خود ِهمان ورقهایی است که در میکدههای روستایی در دامن زنان کولی دیده میشود، که ورقهاشان زبر و زمخت اما با جزییاتی غیرمنتظره نقاشی شده که بهآسانی قابلدرک نیست. انگار کسی که این طرحها را روی چوب کندهکاری کرده تا ورقها را چاپ کند، خامدستانه آنها را از روی الگوهایی پیچیده ترسیم کرده است، خدا میداند با توجه و دقت به کدام ویژگیها آنها را تصحیح کرده، با اسکنه به جان چوب افتاده، حتا به خودش زحمت نداده که سر در بیاورد از روی چه چیزی الگوبرداری میکند، سپس قالبهای چوبی را در جوهر فرو کرده و حاصل این ورقها بوده است.
همه با هم به ورقها هجوم میبریم، بعضی تصاویر در کنار بقیهی تصاویر، من را به یاد ماجرایی میاندازند که من را به اینجا کشیده است. سعی میکنم به خاطر بیاورم که چه به سرم آمد و آن را به بقیه نشان بدهم، که خودشان هم مشغول ِتفحص در ورقها هستند و با انگشت به این ورق و آن ورق اشاره میکنند، هیچچیز با هیچچیز نمیخواند و ما ورقها را از دست هم میقاپیم و روی میز میگسترانیم.
نشر بدیل
خرید کتاب قصر تلاقی تقدیرات
جستجوی کتاب قصر تلاقی تقدیرات در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی